یه روز توتاکسی یه خانومه بابچه چهار،پنج سالش جلو نشسته بودن که یهوبچه به مامانش گفت:مامان یادته اون روز خونه دایی ایناگوزیدی!
مامانه بیچاره سرخ شد؛سریع گفت:آقا خیلی ممنون ماپیاده میشیم.هنوز تاکسی وسط خیابون بودکه خانومه دروباز کرد ویه موتوری هم زد درماشینو سرویس کرد.راننده پیاده شد زد توسرخودش وداد زد:خانم گوزیدی،که گوزیدی.منم میگوزم.این آقام میگوزه.همه میگوزن.ولی توکه ریدی تودر!!!
نوشته هایم را می خوانی… و می گویی: چه زیبا! راستی… دردهای آدم ها زیبایی دارد…؟!؟!؟!
خوب هم که باشی ، از بس بَدی دیده اند خوبیهایت را باور نمیکنند. نفرین به شهری که در آن غریبه ها آشناترند
صبر کن سهراب! آری… تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،مالِ من است! اما سهراب تو قضاوت کن، بر دل سنگ زمین جای من است؟! من نمی دانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست… صبر کن سهراب! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم
متشکرم.........
اپم منتظر حضور گرمت هستم .......[گل]
یکبار یه خسیسه خونش آتیش میگیره
اس ام اس میده آتش نشانی میگه کار واجب دارم یه زنگ بزن! :D
بخاظر همینه که میپره منم اونوختا که نت نداشتم هیشوخ با موبایل نمیتونستم اپ کنم.......
با موبایل پست میزاری؟؟؟/اگه نه په چجوری میزاری؟؟؟مینویسی یا کپی میکنی؟؟؟اگه کپی میکنی از کجا کپی میکنی؟؟
خعلی جالب بود ایول